درمهماني، در عزيمت به مركز شهر براي رفع احتياجات و
بطور كلي از بودن در وطن احساس غريبي
دارم، گويا اين حس از انزواي ابدي ريشه مي گيرد. هميشه خود را در حاشيه ي حال مي
بينم و در حالي كه هزارتويي مرا در پناه خود مي گيرد به اطراف مي نگرم. مأمني براي
خود دوخته ام كه اگرچه زجرآور است با تسلي خاطر همراه است. "در حاشيه بودن و
نگاه به اطراف، تأمل و باز انديشي." به پرسه زني مي مانم كه ملال ابدي به
همراه دارد و گويا پرسه زني در مسير هاي هزار تو، تنها انگيزه، دلخوشي و بعد هويت
بخش به من هاي درونم است.